جدول جو
جدول جو

معنی تب کله - جستجوی لغت در جدول جو

تب کله
نوعی توهین به معنی فردی که دارای سری بزرگ و پهن است
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از شب چله
تصویر شب چله
یلدا، شب آخر پاییز و اول زمستان که مقارن است با ولادت حضرت عیسی و اول دی ماه، دراز ترین شب سال شمسی، کنایه از تاریک و طولانی، شب یلدا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شب کلاه
تصویر شب کلاه
کلاهی که شب در هنگام خواب بر سر می گذارند
فرهنگ فارسی عمید
(کُ لَهْ)
مخفف بی کلاه.
لغت نامه دهخدا
(تَ کَ دَ / دِ)
بیماری که گرفتار تب شده باشد. تب دار:
ولی تب کرده را حلوا چشیدن
نیرزد سالها صفرا کشیدن.
نظامی.
باز تب کرده را درآمد تاب
رغبتم تازه شد به بوس و شراب.
نظامی.
رجوع به تب و دیگر ترکیب های آن شود
لغت نامه دهخدا
(شَ کُ)
کلاهی که در شب و در هنگام خواب بر سر گذارند. (ناظم الاطباء). کلاهی که در شب خصوص برای خواب به سر میگذارند. (فرهنگ نظام) ، عرقچین، کلاه سیاه. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ کَلْ لَ)
دهی از دهستان افزر است که در بخش قیروکارزین شهرستان فیروزآباد واقع است و 111 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
(تَ کی یَ)
نام سال نهم از هجرت رسول صلوات الله علیه و آله به مدینۀ طیبه و آن مطابق با سال بیست و سیم بعثت باشد
لغت نامه دهخدا
(تُ بَ زِ لَ)
تبزله. (منتهی الارب). تبزلّه. مرد کوتاه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(کَ لَ)
دهی از دهستان حومه بخش رودسر است که در شهرستان لاهیجان واقع است و 560 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(اَ فَ)
کاهنده و کم کننده رنج و سختی. آنکه زحمت و محنت مشقت را میکاهد:
هستند به بزم تو کمربسته قلم وار
بیجاده لبان طرب افزای تعب کاه.
سوزنی
لغت نامه دهخدا
(کَلْ لَ / لِ)
بدون کله. بدون سر. رجوع به کله شود.
لغت نامه دهخدا
(تَبْ بَنْ لَهْ)
هلاکی باد اورا. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). منصوب است به اضمار فعل. (منتهی الارب). تنصبه علی المصدر باضمار فعل. (اقرب الموارد) (از قطر المحیط). الزمه اﷲ خسراناً و هلاکاً. (اقرب الموارد) (قطر المحیط) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(تَ زَ دَ / دِ)
ج، تب زدگان. تب دار. (آنندراج). کسی که مبتلا به تب باشد. (ناظم الاطباء). نزیف. موعوک. مورود. (منتهی الارب) :
شفای تب زدگان بود شربتش گوئی
که بود شربتش از سلسبیل و از تسنیم.
سوزنی.
سیزده روز مه چارده شب تب زده بود
تب خدنگ اجل انداخت سپر بازدهید.
خاقانی.
تب زده زهر اجل خورد و گذشت
گلشکرهای صفاهان چه کنم.
خاقانی.
تب زده لرزم چو آفتاب همه شب
دور فلک بین که بر سرم چه فن آورد.
خاقانی.
نرگس ز دماغ آتشین تاب
چون تب زدگان بجسته از خواب.
نظامی.
چو از تاب انجم شب تب زده
بپیچید چون مار، عقرب زده.
نظامی.
بسی تب زده قرص کافور کرد
نخورده شد آن تب چو کافور سرد.
نظامی.
تب زدگان را که نه حلوا به است
خوردن گشنیز ز حلوا به است.
امیرخسرو (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(تَ لَ / لِ)
مرکّب از: تبخال + ’ه’ پسوند زائد، (حاشیۀ برهان قاطع چ معین)، تبخال. (حاشیۀ فرهنگ اسدی نخجوانی) (برهان) (فرهنگ رشیدی) (شرفنامۀ منیری) (فرهنگ جهانگیری) (انجمن آرا) (آنندراج) (فرهنگ نظام) (ناظم الاطباء)، اثر تب گرم باشد که از لب مردم برجهد چون خرد آبله. (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 493)، اثر تب گرم بود یعنی جوششی که بعد از تب از لب و دهان بیرون آید. (فرهنگ اوبهی)، تبشی باشد که بر لب بیمار پدید آید پس از تب. (صحاح الفرس)، آبله های خرد که از گرمی تب بر اطراف لب پدید آید و این علامت مفارقت تب است. بلفظ افتادن و دمیدن و زدن مستعمل و در این لفظ قلب اضافت است و تبدیل بای فارسی به عربی و زیادت ها، ببای فارسی بدون ها نیز آمده. (غیاث اللغات) :
کاشکی سیدی من آن تبمی
تا چو تبخاله گرد آن لبمی.
خفاف (از لغت فرس اسدی چ اقبال ص 439)،
تبخاله مرا نمود دلدار به ناز
بردم به لبان سرخش انگشت فراز
چون کودک شیرخواره از حرص و ز آز
انگشت مزم از این سپس عمر دراز.
قطران (از انجمن آرا)،
نگوئی گاو بحری را چرا تبخاله شد عنبر
گیا در ناف آهو مشک اذفر بیشمر دارد.
ناصرخسرو.
تب لرزه شکست پیکرش را
تبخاله گزید شکرش را.
نظامی.
زبان از تشنگی بر لب فتاده
لب از تبخاله موج خون گشاده.
جامی.
، مرغی از جنس ترقه. (ناظم الاطباء) ، حباب شراب. (ناظم الاطباء)،
- آتش تبخاله:
زان فروغی کز رخش افتاد در کاشانه ام
آتش تبخاله ام لبریز آب گوهر است.
صائب (از آنندراج)،
- تبخاله نوش:
ببوی صبر مشام آنچنان مباد آن رند
که قدر طالب تبخاله نوش نشناسد.
طالب آملی (از آنندراج)،
- خیمۀ تبخاله:
پردۀ امید باشد ناامیدیهای ما
خیمۀ تبخالۀ ما بر لب کوثر بود.
صائب (از آنندراج)،
- ساغر تبخاله:
در کلبۀ ما تا به کمر موج شراب است
تا ساغر تبخالۀ ما پیری ناب است.
کلیم (از آنندراج)،
توان به ساغر تبخاله آب کوثر خورد
بساز با جگر تشنه چون سراب اینجا.
صائب (از آنندراج)،
- شیشۀتبخاله:
بی تو امشب ساغر لب بر شراب ناله بود
پنبه ام از مغز جان بر شیشۀ تبخاله بود.
شوکت (از آنندراج)،
از ره و رهبر نبود آثار کز شوق ازل
خار راهت چون پری در شیشۀ تبخاله بود.
محسن تأثیر (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(تِ لَ)
تبزله. رجوع به تبزله شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از شب کلاه
تصویر شب کلاه
کلاهی سبک که شب یا در موقع خواب به سر گذارند، کلاه سیاه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سه کله
تصویر سه کله
کسی که سری بزرگ دارد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تبیزله
تصویر تبیزله
مددکار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تب زده
تصویر تب زده
کسی که مبتلا به تب باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از با کله
تصویر با کله
بسیار خردمند، باعقل، با سیاست خوب، با مغز، پیش بین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شب کلاه
تصویر شب کلاه
((~. کُ))
کلاهی که در شب یا در موقع خواب به سر گذارند
فرهنگ فارسی معین
بی پروا، بی ملاحظه، بی احتیاط
متضاد: ملاحظه کار، محتاط، سبک عقل، بی عقل، سبک مغز، دیوانه
فرهنگ واژه مترادف متضاد
جویبار، نهر، جویبار، نهر
فرهنگ گویش مازندرانی
شربت رب انار، افشره
فرهنگ گویش مازندرانی
تاول
فرهنگ گویش مازندرانی
آدم با شعور و خوش فکر
فرهنگ گویش مازندرانی
اجاق گلی با سوخت هیزم
فرهنگ گویش مازندرانی
افرادی که سری بزرگ دارند
فرهنگ گویش مازندرانی
توله خرس
فرهنگ گویش مازندرانی
قسمت خلفی ساق پا
فرهنگ گویش مازندرانی
آتش گاه، اجاق، بار گذاشتن غذا بر روی اجاق گلی، اجاق و متعلقات آن
فرهنگ گویش مازندرانی
محل رویش درختان انجیلی
فرهنگ گویش مازندرانی
نوعی بازی
فرهنگ گویش مازندرانی
آدم سرکش
فرهنگ گویش مازندرانی